گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر المیزان
جلد هفدهم
آيات 6 - 1 سوره مؤ من

سوره مؤ من در مكه نازل شده و هشتاد و پنج آيه دارد (85)
آيات 6 - 1 سوره مؤ من




بسم اللّه الّرحمن الّرحيم حم (1) تنزيل الكتاب من اللّه العزيز العليم (2) غافر الذنب و قـابـل التـوب شـديـد العـقـاب ذى الطـول لا اله الا هـو اليـه المـصـيـر (3) مـا يـجـدل فـى آيـت اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلد (4) كذبت قبلهم قوم نـوح و الاحـزاب مـن بـعـدهـم و هـمـت كـل امـة بـرسـولهـم ليـاخـذوه و جـدلوا بـالبـاطـل ليـدحـضـوا بـه الحق فاخذتهم فكيف كان عقاب (5) و كذلك حقت كلمة ربك على الّذين كفروا انهم اصحاب النار (6).



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم ، حم (1).
كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز عليم (2).
آمـرزنـده گـنـاه و پـذيـرنـده توبه و شديد العقاب و نيرومند است ، معبودى جز او نيست و بازگشت به سوى اوست (3).
در آيـات خـدا جـدال نمى كنند مگر كسانى كه كافر شدند پس غوطه ور شدنشان در ناز و نعمت تو را مغرور نسازد (4).
قـبل از ايشان هم قوم نوح و احزابى كه بعد از ايشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند و هـر امـتـى قـصـد جـان پـيـامـبـر خـود كـرد تـا او را بـگـيـرنـد و بـا حـربـه بـاطل عليه حق مجادله كردند تا حق را از بين ببرند و من ايشان را گرفتم و چه عجيب است عذاب (5).
و هـمـچـنـيـن كـلمـه عـذاب پـروردگـارت بـر آنـان كـه كـافـر شـدنـد حـتمى شد كه بايد اهل آتش باشند (6).
بيان آيات
اشاره به مطالبى كه سوره مباركه مؤ من متضمن است
ايـن سـوره پـيـرامـون بـلنـد پـروازيـهـاى كـفـار، و جـدالشـان بـه بـاطـل بـه مـنـظـور از بـيـن بـردن حـقـى كـه بـر آنـان نـازل شـده ، سـخـن مـى گـويـد، و لذا مـى بـينيم كه آيات آن يكى پس از ديگرى متعرض جـدال آنـان ، و پـاسـخ دادن بـه جـدالشـان مـى شـود، يـكـجـا مـى فـرمـايـد: (مـا يـجـادل فـى ايات اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد)، جاى ديگر مى فـرمـايـد: (الّذيـن يـجـادلون فـى آيـات اللّه بغير سلطان اتاهم كبر مقتا)، باز هم مى فرمايد: (الم تر الى الّذين يجادلون فى آيات اللّه انى يصرفون ) .
و بـا ايـن تـكـرار، سـورت اسـتـكـبـار و جـدال آنـان را از راه به رخ كشيدن عذابى كه امم گذشته به جرم تكذيب گرفتار آن شدند مى شكند، و به همين منظور عذابهاى خوار كننده اى را كه خدا به ايشان وعده داده ، با ذكر نمونه اى از آنچه در آخرت بر سرشان مى آيد خاطر نشان مى كند.
و سخنان باطلشان را با حجتهايى كه گوياى وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت است ، به كلى مردود مى سازد و رسول گرامى خود (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را امر به صبر نـموده هم آن جناب و هم همه مؤ منين را وعده نصرت مى دهد. و نيز آن جناب را امر مى كند به اينكه به كفار اعلام كند كه تسليم پروردگار خويش است و دست از پرستش او برنخواهد داشت ، تا به كلى از آن جناب ماءيوس گردند.
و ايـن سـوره تـمـامـى آيـاتـش در مـكـه نـازل شـده ، چـون آيـات آن بـه هـم اتـصـال دارند و مضامين آن بر اين معنا شهادت مى دهد. ولى بعضيها گفته اند: پاره اى از آيـاتش در مدينه نازل شده . و اين حرف قابل اعتنا نيست ، و به زودى -شاء اللّه - به آن آيات اشاره خواهيم كرد.



حم تنزيل الكتاب من اللّه العزيز العليم




كـلمـه (تـنـزيـل ) مـصـدر بـه مـعـنـاى مـفـعـول (نـازل شـده ) اسـت . و بـنـابـرايـن ، عـبـارت (تـنـزيـل الكـتـاب ) از قـبـيـل اضـافـه صـفـت بـر مـوصـوف خـودش اسـت و تـقـديـر آن (كـتـاب منزل من اللّه كتابى نازل شده از خدا) مى باشد.
وجـــه ذكـــر دو صـفت (عزيز) و (عليم ) از بين صفات الهى و افتتاح سوره به آندو
و اگر در بين صفات خداى تعالى دو صفت (عزيز) و (عليم ) را اختصاص به ذكر داد، - بـه قـول بـعـضـى از مـفـسرين - براى اين است كه به اعجاز و انواع علوم قرآن اشـاره كـنـد، عـلومـى كـه قـدرت فـهـم بـشـر از آن عـاجـز اسـت . و بـه قـول بـعضى ديگر براى اين است كه تفننى در تعبير كرده باشد. ولى هيچ يك از اين دو وجه به نظر درست نيست .
وجـه صـحـيـح آن اسـت كـه بـگـويـيـم سوره مورد بحث از آنجا كه پيرامون انكار منكرين و جـدال آنـان در پـيـرامـون آيـات خـداسـت . و ايـنـكـه جـدالشـان جـاهـلانـه و جدال به باطل است ، و چون جاهلند خيال مى كنند كه جدالشان عالمانه است ، و به همين جهت به خود مى بالند كه چه خوب احتجاج مى كنند همچنان كه قرآن كريم اين باليدنشان را در آخر همين سوره چنين حكايت كرده : (فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العـلم ) و نـيـز از فـرعـون حـكـايـت كـرده كـه درباره حضرت موسى به قوم خود گفت : (انـى اخـاف ان يـبدل دينكم او ان يظهر فى الاءرض الفساد) و نيز به ايشان گفته : (ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد).
بـديـن جـهت سوره را با دو نام (عزيز) و (عليم ) افتتاح كرد تا اشاره كرده باشد به اينكه اين كتاب كه بر آنان نازل شده ، از ناحيه كسى است كه عزيز على الاطلاق است و هـيـچ غـالبـى بر او غلبه نمى كند تا بترسد دشمنان بر آن كتاب غالب شوند و به خـاطـر اوهام و خرافاتى كه دارند، از پذيرفتن آن استكبار كنند. و نيز او (عليم ) على الاطـلاق اسـت ، و عـلم او آمـيـخـتـه بـا جـهـل و ضـلالت نـيـسـت ، پـس ‍ جـدال بـه بـاطـل كـفـار نـمـى تـوانـد تـاب مـقـاومـت در مقابل دين حق را بياورد، دين حقى كه آن را با حجتها و براهينى روشن بيان كرده است .
مـؤ يـد ايـن وجـه مـضـمـونـى اسـت كـه در آيـه بـعـد اسـت ، و مى فرمايد: (غافر الذنب و قابل التوب ...)، كه - ان شاء اللّه - بيانش خواهد آمد.



غـافـر الذنـب و قـابـل التـوب شـديـد العـقـاب ذى الطول لا اله الا هو اليه المصير




ايـنـكـه در جـمـله (غـافـر الذنـب ) و جـمـله (قـابـل التـوب ) مـطلب را در قالب اسم فاعل آورده بعيد نيست كه براى اين بوده كه بر استمرار تجددى دلالت كند، چون مغفرت و قـبـول تـوبـه از صـفـات فـعـليـه خـداسـت ، و خـداى تـعـالى هـمـه روزه و لايـزال گـنـاهـانـى را مـى آمـرزد و تـوبـه هـايـى را قبول مى كند.
و اگر جمله (و قابل التوب ) را با واو عاطفه آورد، ولى در جمله (شديد العقاب ) و جـمـله ذى الطـول واو عـاطـفـه بـه كـار نـبـرد، بـديـن جـهـت اسـت كـه مـجـموع غافر الذنب و قابل التوب به منزله يك صفت است و يك رفتار خدا با بندگان گنهكار را افاده مى كند و آن ايـن اسـت كـه ايـشـان را مـى آمـرزد، چـيـزى كه هست گاهى با توبه ، و گاهى بدون توبه و با شفاعت .
كـلمـه (عـقـاب ) و هـمچنين (معاقبة ) عبارت است از مؤ اخذه اى كه در عاقبت گناه متوجه گـنـهـكـار مـى شود. راغب مى گويد: (عقب ) و (عقبى ) تنها در مورد ثواب و اجر خير بـه كار مى رود، همچنان كه در قرآن فرموده : (خير ثوابا و خير عقبا) و نيز فرموده : (اولئك لهم عقبى الدار و اما كلمه العاقبة ) اگر بدون اضافه در كلام آيد، باز مختص بـه ثـواب و اجـر خـيـر اسـت و در عـذاب به كار نمى رود، مانند (و العاقبة للمتقين ) و اگـر بـه كـلمـه اى ديـگـر اضافه شود در اين صورت گاهى در معناى عقوبت و عذاب مى آيد، مانند آيه (ثم كان عاقبة الّذين اساوا) و آيه (فكان عاقبتهما انهما فى النار). و ايـن در حـقـيـقـت از باب استعاره گرفتن كلمه اى است در ضد معناى اصلى اش . و اما كلمه (عقوبت ) و (معاقبة ) همواره در عذاب استعمال مى شود، و مختص بدانست .
بـنـابـراين كلمه (شديد العقاب ) مانند كلمه (ذو انتقام ) از اسماى حسنايى است كه صفت خداى تعالى را در طرف عذاب حكايت مى كند، همچنان كه كلمه (غفور) و (رحيم ) صفتش را در جانب رحمت حكايت مى نمايد.
و امـا كـلمـه (طـول ) - به طورى كه مجمع البيان گفته - به معناى انعامى است كه مدتش طولانى باشد. پس معناى (ذو الطول ) با معناى (منعم ) يكى است . و هر دو از اسـمـاى حسناى الهى است ؛ و ليكن ذو الطول اخص از منعم است ، چون تنها نعمتهاى طولانى را شامل مى شود، ولى منعم هم آن را شامل است و هم نعمتهاى كوتاه مدت را.
بيان اينكه اساس تنزيل كتاب ، علم محيط خدا به خلق خود مى باشد
در آيـه مـورد بـحـث بـعـد از كـلمـه (عـليـم ) اسـمـاى چـهـارگـانـه (غـافـر الذنب )، (قـابـل التـوب )، و (شـديـد العـقـاب )، و (ذى الطـول ) را آورد، تـا اشـاره كـرده بـاشـد بـه ايـنـكـه اسـاس تنزيل اين كتاب كه مشتمل بر دعوت حق است و دعوت حق هم مبتنى بر علم است ، مبنى بر آن حقايقى است كه مضامين اين اسما اقتضاى آن را دارد.
تـوضـيح اينكه : عالم انسانى در عين اينكه از نظر برخوردارى از نعمتهاى الهى يك عالم اسـت و هـمـه انـسـانـهـا در آن مـشـتـركـنـد و هـمـه از نـعـمـتـهـاى مـسـتـمـر و مـتـوالى او در طـول زنـدگـى دنـيـا بـرخـوردارنـد، ليـكن از حيث زندگى آخرت دو سنخ موجود و دو نوع انـسـانـنـد: يـكى سعيد و يكى ديگر شقى و خداى سبحان به جزئيات و خصوصيات خلقش عـالم و آگـاه اسـت و چـگـونـه مـمـكـن اسـت عـالم نـبـاشـد؟ و حـال آنـكـه او خـالق آنـهـا و فـاعـل آنـهـاسـت و مـخـلوقـات فعل اويند.
و مقتضاى (غافر الذنب ) و (قابل التوب ) بودن خدا، اين است كه هر فردى را كه لياقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد او را بيامرزد و توبه اش را قـبـول كـنـد، و مـقـتـضـاى اينكه او (شديد العقاب ) است ، نيز اين است كه هر كس را كه مستحق عقاب است عقاب كند.
نـاگـزيـر مـقـتـضـاى ايـن مـعنا آن است كه مردم را به سوى صراط سعادت هدايت فرمايد، همچنان كه خودش فرموده : (ان علينا للهدى و ان لنا للاخرة و الاولى ) و نيز فرموده : (و عـلى اللّه قـصـد السبيل )، تا در نتيجه مردم به دو دسته تقسيم شوند ، و سعيد از شقى ، و مهتدى از گمراه جدا گشته ، آن را ترحم و اين را عذاب كند.
پس تنزيل كتاب از ناحيه خداى عزيز و عليم اساسش مبنى بر علم محيط خدا به خلقش مى بـاشـد، او مى داند كه خلقش محتاج به دعوتى هستند ، تا به وسيله آن دعوت قومى هدايت يافته و قومى ديگر با رد آن دعوت گمراه شوند، و باز در نتيجه او قومى را بيامرزد و قومى ديگر را عذاب كند.
و نـيـز او مى داند كه خلقش به دعوتى نيازمندند، تا به وسيله آن نظام معاششان در دنيا مـنـتـظـم گـشـتـه و از طـول و انـعـام او بـرخـوردار گردند و بعد از دنيا هم در دار قرار از بركات آن دعوت منتفع شوند .
پـس شـاءن كـتـابـى كـه او نـازل كـرده چـنـيـن شـاءنـى اسـت ، كـتـابـى كه او با علم خود نـازل كـرده ، عـلمـى كـه آميخته با جهل نيست ، كتابى است بر حق كه با هيچ باطلى آميخته نـيـسـت ، چـنـيـن كـتـابـى چـگـونـه مـمـكـن اسـت بـا تـكـذيـب مـشـتـى جـاهل و كوته بين باطل گردد، مشتى افراد ظاهربين كه از زندگى دنيا چيزى جز ظاهر آن نمى دانند و مى خواهند با جدال باطل حق را از بين ببرند.
و گواه بر اين بيانى كه ذكر كرديم ، و گفتيم عنايت در آيه شريفه به مساءله علم است آيـه اى اسـت كه به زودى مى آيد كه در آن دعاى ملائكه را حكايت مى كند كه براى مؤ منين طـلب مـغـفـرت مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـد: (ربـنـا وسـعـت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) - در اين آيه دقت بفرماييد.
(لا اله الا هـو اليه المصير) - در اينجا ذكر كلمه توحيد (لا اله الا اللّه ) براى آن اسـت كـه بـه وجـوب پـرسـتـش خـداى يـگـانـه اشـاره كـرده بـاشد تا دعوت دينى كه با تـنـزيـل كـتـاب آغـاز شـده ، بى اثر و لغو نباشد و بعد از كلمه مزبور مساءله بازگشت تـمـامـى مـردم به سوى خدا، يعنى مساءله معاد را ذكر كرد، تا به اين نكته اشاره كند كه اصلا او علت عمده و داعى اصلى به سوى ايمان به كتاب و پيروى آن است چون اعتقاد به روز حـسـاب باعث مى شود كه مردم در بين خوف و رجا قرار گيرند، خوف از عذاب ، و اميد به ثواب كه هم آن انسان را به عبادت وا مى دارد، و هم اين .
حـــال كـــفـارى كه با جدال به باطل در صدد مقابله با حجت هاى حق برآمدند و خدا آنان رابگرفت




ما يجادل فى ايات اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد




بـعـد از آنـكـه تـنـزيـل كـتاب را ذكر فرمود و به حجتى باهره بر حقانيت آن اشاره نمود، حـجـتـى كـه از صـفات كريمه مذكور در دو آيه قبل استفاده مى شد و مى فهمانيد كه قرآن كـريـم بـه عـلم خـدا نـازل شـده كـه آمـيـخـتـه بـا جـهـل نـيـسـت و بـه حـق نـازل شـده ، حـقـى كـه هيچ باطلى نمى تواند آن را از بين ببرد، اينك در اين آيه متعرض حـال كسانى شده كه با جدال به باطل مى خواهند با حجتهاى حق مقابله كنند و بدين منظور بـه طـور اشـاره مـى فـرمـايد: اينطور اشخاص اهل عقابند و از قلم خدا نمى افتند و خدا از ايـشـان غـافـل نـيـسـت ، چـون هـمـان طـور كـه كـتـاب را نـازل كـرده تـا مـظـهـرى بـراى دو نـام (غـافـر الذنـب ) و (قابل التوب ) فراهم گشته ، جمعى را بيامرزد، و توبه شان را بپذيرد، همچنين آن را نـازل كـرد تـا مـظـهـرى بـراى نـام (شـديـد العـقـاب ) مـحـقـق گـردد، و اهـل عـقـابـى بـاشـد تـا عـقـابـش كـنـد، پـس پـيـامـبـر نـبـايـد از جـدال آنـان ناراحت شود و از حال و وضعى كه در آنان مشاهده مى كند مغرور نگردد و فريب نخورد.
پـس اگـر فـرمـود (مـا يـجـادل فـى ايـات اللّه ) و نـفـرمـود (مـا يـجـادل فـى القـران )، بـراى اين است كه جمله دلالت كند بر اينكه جدالى كه كفار مى كنند جدال در حق است كه آيات بدان جهت كه آياتند بر حق بودن آن دلالت دارند.
عـلاوه بـر ايـن ، طـرف مـقـابـلشـان در ايـن جـدال شـخـص رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت كـه او نيز به حكم آيات به سوى حق دعـوت مـى كـنـد. پـس مـعـلوم مى شود كه جدالشان براى از بين بردن حق است ، نه براى دفاع از حق .
از ايـن هـم كـه بـگـذريـم جـدال در آيـه بـعـدى مـقـيـد بـه باطل و براى از بين بردن حق شده ، پس مراد از مجادله در آيات خدا، در آيه مورد بحث نيز مـجـادله بـه مـنـظـور از بـيـن بـردن حـق ، و خـلاصـه مـجـادله مـذمـوم اسـت و شامل جدال براى اثبات حق و دفاع از آن نيست و چگونه مى تواند غير اين باشد با اينكه خـداى سـبـحـان رسـول گـرامـى خـود را مـاءمـور مـى كـنـد بـه جدال ، البته جدال به بهترين وجهش و مى فرمايد: (و جادلهم بالتى هى احسن ).
(الا الّذين كفروا) - از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از (الّذين كفروا) كسانى هستند كـه كـفـر در دلهـايـشـان رسـوخ كـرده ، آنـچـنـان كـه ديـگـر امـيـد زوال آن از دلهـايـشـان قـطـع شـده . و ايـنـكـه فـرمـود: (مـا يـجادل ) و نفرمود: (لا يجادل ) و نيز ظاهر اينكه فرمود: (فلا يغررك تقلبهم فى البلاد تسلطشان در بلاد تو را فريب ندهد)، شهادت مى دهد كه منظور از كفار نامبرده ، كـفـار مـعـاصـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، نـه فـقـط كـفـار اهل مكه .
و مـعـنـاى (تـقـلب در بـلاد) ايـن است كه : از حالتى از حالتهاى زندگى به حالتى ديـگـر و از نعمتى به نعمت ديگر منتقل مى شوند و داراى سلامت و صحت و عافيتند. و اينكه نـهـى (از مـغـرور گـشـتـن در اثـر تـقـلب كـفـار در بـلاد) را مـتـوجـه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، در حقيقت كنايه است از اينكه آن جناب از مشاهده وضع كفار مغرور نگردد، يعنى نپندارد كه كفار خداى سبحان را عاجز كرده اند.
پاسخ به توهمى باطلدرباره وضعيت كافران




كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم ...



ايـن آيـه در مـقـام جـواب دادن از شـبـهـه اى اسـت كـه بـعـد از آيـات قبل ممكن است به ذهن كسى وارد شود، و آن شبهه اين است كه ما مى بينيم هميشه برد با همين كـفـار اسـت كـه از پـذيـرفـتـن حـق اسـتـكـبـار مـى ورزنـد و در آيـات خـدا جـدال مـى كـنـنـد و هـيـچ گـرفـتـارى هـم پـيـدا نـمـى كـنـنـد و باطل خود را پيش هم مى برند.
و حـاصـل جـواب ايـن اسـت كـه : امـتهاى گذشته چون قوم نوح ، و گروههاى بعد از ايشان مانند عاد و ثمود و قوم لوط و غيره ،
از كفار امروز در تكذيب و جدال به باطل قويتر بودند، آنها هم تا اين حد پيشروى كردند كه مى خواستند رسول خدا را بگيرند و از بين ببرند، ولى عذاب خدا مهلتشان نداد و اين قضا در حق همه كفار رانده شده . پس توهم اينكه كفار معاصر از خدا پيشى گرفته اند و اراده خـود را عـليـه اراده خـدا بـه كـار زدنـد، تـوهـمـى اسـت باطل .
پـس جـمـله (كـذبت قبلهم قوم نوح و الا حزاب من بعدهم ) دفع آن توهم است ، و به همين جـهـت جـواب را بـدون واو عـاطـفـه آورد. و در جـمـله (و هـمـت كل امة برسولهم لياخذوه )، كلمه (همت ) كه با حرف (با) متعدى شده ، به معناى ايـن اسـت كـه هر امتى قصد كرد رسول خود را، چون عبارت (هم به ) به معناى (قصد كـرد آن را) مـى بـاشـد، چـيـزى كـه هـسـت بـيـشـتـر در مـورد قـصـد سـوء استعمال مى شود. پس معناى اين عبارت در آيه اين است كه : هر امتى قصد سوء به پيغمبر خـود كـرد، و خـواسـتـنـد تـا او را بگيرند و به قتل برسانند و يا از شهر خارج كنند، يا آزارى ديگر برسانند، همچنان كه تك تك انبيا و رفتار امت آنان در قرآن كريم آمده .



و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق




كلمه (ادحاض ) به معناى زايل كردن و باطل ساختن است ، و اينكه فرموده : (فاخذتهم من ايشان را گرفتم ) با اينكه جا داشت بفرمايد: فاخذهم - خدا آنان را بگرفت ، براى اشـاره بـه ايـن نـكته است كه كار اين طغيان و استكبارشان آن قدر خطرناك و فاحش بود، كـه امـر آن تـنها به دست خداى تعالى بود و ديگر بين خدا و بين ايشان هيچ كس دخالتى نـداشـت ، تـا شفاعتى كند و يا ايشان را يارى نمايد، همچنان كه در جاى ديگر درباره اين امتها فرموده : (فصب عليهم ربك سوط عذاب ان ربك لبالمرصاد).
و در جمله (فكيف كان عقاب ) ذهن شنونده را به چيزى كه خودش مى داند يعنى به كيفيت عـقـاب آنـان مـتوجه مى كند تا شدت بلاى آنان در ذهنش حاضر شود و خلاصه مى فهماند تو خود ميدانى كه ما چگونه آنان را هلاك كرديم و نسلشان را منقرض ساختيم ، چون خداى تعالى قبلا به داستان يك يك آنها اشاره كرده بود.
(و كذلك حقت كلمة ربك على الّذين كفروا انهم اصحاب النار)
از ظاهر سياق برمى آيد كه مطلب در اين آيه به مطلب در آيه سابق تشبيه شده ، و كلمه (كـذلك ) ايـن تـشـبـيـه را مـى رسـانـد و خلاصه مى فرمايد: در آخرت هم رفتار خداى تعالى درباره همه كفار، شبيه به رفتارى است كه در آيه قبلى بدان اشاره شد كه كفار از امتهاى گذشته را در دنيا به عقاب خود بگرفت .
و مـراد از جمله (الّذين كفروا) مطلق كفار گذشته است و معناى آيه اين است كه همان طور كـه تـكـذيب كنندگان از امتهاى گذشته را به عذاب دنيا گرفتار كرد، همچنين كلمه عذاب آخرت نيز بر آن كفار از قوم تو حتمى شده است .
بـعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله (الّذين كفروا) كفار مكه است . ولى سياق آيه بـا ايـن تـفـسـيـر سـازگـار نـيـسـت ، و بـنـابـرايـن تـفـسـيـر، نـظـام تـشـبـيـه اختلال مى يابد.
و اگـر فـرمـود (كـلمـة ربـك ) و نـفـرمـود: (كـلمـتـى كـلمـه مـن ) بـراى ايـن اسـت كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دلخوش ‍ سازد و به اين وسيله او را تاءييد كند كه آن ركنى كه بدان تكيه دارى ، ركنى است شديد القوى .